باد آسمان را دیشب تکان داد سه تا ستاره در دستم افتاد
بودند آنها بسیار زیبا یک دانه اش را دادم به بابا
آن دیگری را دادم به مادر دیدم که مانده یک دانه دیگر
آن را به بالا پرتاب کردم این کارها را در خواب کردم
يك دانه چوب كبريت شمع تولدم بود مهمان من در اين جشن تنها دل خودم بود شايد به كارهايم یا شعر من بخندي كيك تولدم بود يك تكه نان قندي يك مورچه مرا ديد يك ذره كيك هم خورد يك ريزه كند و آن را با خود به لانه اش برد در راه هر كه را ديد دعوت به جشن ما كرد برگشت و چند مهمان همراه با خود آورد با اين كه دوستانش خيلي زياد بودند از كيك كوچك من خوردند و شاد بودند